دل دادگی

همین که چشم هایم به قدر یک نخ باز شدند فهمیدم خوابت را دیده اند ...

به دیدنت عادت دارند در بیداری که نباشی تخیلت می کنند

تمام قد از این حس فراق بی حس شده بودم و

...

اتاق پر از بوی تو بود.


 حالا که نیستی

می بینم چقدر زمان روی دوشم سنگینی می کند.


ساده مگذر از کنار این همه دلدادگی که تعهد به تو مرا از قید هرچه تعلق است آزاد کرده

چقدر این قداست را دوست دارم

برای شکر باید هزار رکعت بنوشمت عزیز...


. . . د و س ت ت د ا ر م . . .

عاشقانه ترین حرف ها

همه از همین تک جمله ی ساده جان می گیرند


اولین ابراز وجود قلبم

وقتی بود که این چند حرف را

به همین ترتیبی که می بینی

در گره خوردن با چشم هایت

ادا کرد

:

دوستت دارم